یادداشت مهمان؛

ایالات متحده با دیپلماسی فرهنگی دنبال احیای شهرت است

ایالات متحده با دیپلماسی فرهنگی دنبال احیای شهرت است جوان بین: به گزارش جوان بین، دیپلماسی فرهنگی ایالات متحده می تواند فرهنگ عامه را جهت کمک به احیای شهرت جهانی بعد از شکست گسترده در جنگ ضد تروریسم در اوایل دهه ۲۰۰۰ به کار گیرد.



خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: علی معروفی آرانی منتقد فرهنگی یادداشتی را با عنوان «راه دیپلماسی فرهنگی و دولت داری فرهنگی با بنیان اعتماد بین مردم می گذرد» نوشته که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.
مشروح متن این یادداشت را در ادامه می خوانید:
فرهنگ بطور فزاینده ای در روابط بین الملل و سیاست های خارجی نفوذ می کند. دیپلماسی فرهنگی توسط کشورها برای ارتقای تمایز فرهنگی خود مهار می شود و در نتیجه تنوع فرهنگی جهان را زیاد می کند و در عین حال راه را برای همکاری و گفتگو هموار می کند. در جهان جهانی شده و به هم پیوسته که کشورها بطور فزاینده ای به یکدیگر وابسته هستند، دیپلماسی فرهنگی می تواند برای تقویت صلح و ثبات حیاتی باشد. با پشتیبانی از درک متقابل، اعتماد و قرار گرفتن در معرض تنوع فرهنگی، روابط بین المللی را در خیلی از زمینه های همکاری بالا می برد. این شکل منحصر به فرد گفتگوی بین فرهنگی، قدرت تقویت و تجدید همکاریهای چندجانبه را، فراتر از منافع رقیب، برای عرضه کالاهای عمومی جهانی دارد، و در عین حال با تعدادی از مسائل مبرم زمان ما، مانند اطلاعات نادرست، نابرابری های اجتماعی، درگیری ها و تغییرات آب و هوایی مقابله می کند.
اگرچه اصطلاح «دیپلماسی فرهنگی» آشناست، اما پیش از پایان جنگ سرد به ندرت از آن استفاده می شد. در حقیقت، تمرین کنندگان از این اصطلاح اجتناب کردند و «روابط فرهنگی» را ترجیح دادند. این گزارش ظهور «دیپلماسی فرهنگی» را از حوزه وسیع تر «دولت داری فرهنگی» توضیح می دهد. تحلیل و بررسی نشان میدهد که در دوران بین جنگ، دو شیوه حکومت داری فرهنگی با پیکربندی های سازمانی متمایز ظهور کرد. «روابط فرهنگی» که «فرهنگ» را در عرصه سیاست خارجی و «همکاری فکری» که بدنبال ملی زدایی از فرهنگ بود را در خود جای داد. در عرصه روابط فرهنگی، روابط کلیدی بین وزارتخانه های خارجه و آژانس های اجرائی نیمه خودمختار بود. در این حوزه، «روابط فرهنگی» در خدمت مدیریت روابط بین دو طرف بود. در آخر جنگ سرد، تغییر ایده های سیاستگذاری و ظهور یک مدل سازمانی مبتنی بر پروژه ها، بازیگران جدیدی را وارد میدان کرد که دیگر حساسیت های قدیمی پیرامون دیپلماسی فرهنگی برای آنها اعمال نمی شد.
معرفی
اصطلاح «دیپلماسی فرهنگی» امروزه در رویه سیاست خارجی دولت-ملت ها و همین طور در گفتمان فرهنگی به چشم می خورد. با این وجود، اغلب فقدان واضحی در نحوه ی استفاده از این مفهوم، در مورد این که دقیقاً شامل چه مواردی است، در مورد چرایی اهمیت آن، یا نحوه عملکرد آن وجود دارد. بخش اعظم این عدم قطعیت از آمیختگی دیپلماسی فرهنگی به شدت ناشی می شود، که اساساً رویه دولتی مبتنی بر منافع است، با روابط فرهنگی، که تمایل دارد بجای منافع، آرمان ها را هدایت کند و عمدتا توسط بازیگران غیردولتی صورت می گیرد. باتوجه به پیچیدگی های امروزی بین ارتباطات فرهنگی فراملی و عملکرد فرهنگی در داخل ملت ها، این پدیده باید یکی از دغدغه های مهم رشته های فرهنگی باشد. با این وجود، آنها تا حالا توجه کمی به دیپلماسی فرهنگی به عنوان یک جز کلیدی از چشم انداز سیاست فرهنگی معاصر داشته اند.
در حالی که در یک دهه و نیم گذشته علاقه زیادی به این مساله - و مبحث گسترده تر دیپلماسی عمومی - در بین متخصصان روابط بین الملل، با تکیه بر تکامل به اصطلاح «دیپلماسی عمومی جدید» (به ویژه ملیسن) دیده شده است. تحلیل انتقادی از نظر مطالعات فرهنگی، مطالعات سیاست فرهنگی یا جامعه شناسی فرهنگی، حدودا وجود ندارد و همین طور در این مقاله نگاه کنید. منظور ما از «انتقادی» در اینجا صرفا یک موضع نادیده انگیز نیست، بلکه یک تحلیل دقیق و آگاهانه نظری است که رویه های دیپلماسی فرهنگی موجود را در حوزه های اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک آنها قرار می دهد و شیوه های پیچیده و گاه متناقضی را بررسی می کند. اول، ابهام زدایی از دیپلماسی فرهنگی، خصوصاً با ساختارشکنی «هیجان» ی که امروزه با آن هم راه است – خصوصاً زمانی که با مفهوم «قدرت نرم» هم راه است. دوم، برای درک بهتر نحوه عملکرد آن در سرتاسر جهان امروز. چنین تحلیلی همین طور بررسی پارامترهای سیاستی ترجیحی در این حوزه و این سوال را تسهیل می کند که آیا وقتی از دریچه ای فرهنگی دیده می شود، می توان چیزی به نام دیپلماسی فرهنگی وجود داشت که «فراتر از منافع ملی» عمل کند.
گره گشایی اصطلاحات گفتمانی کلیدی
جدای از خود واژه دیپلماسی فرهنگی، گفتمان حوزه ای که این مساله ویژه بررسی می کند، تحت سلطه دو مفهوم دیگر «قدرت نرم» و «دیپلماسی عمومی» است. هدف این بخش بیان مختصر چارچوب مرجع این سه است شرایط با هم فراهم می آورد. با عنایت به این که نویسندگان سایر مشارکت ها این برداشت ها را به عنوان نقطه عزیمت در نظر می گیرند، این تکرار مقدماتی به جلوگیری از تکرار بیشتر کمک می نماید.
این سه مفهوم وارد قاموس روابط بین الملل شده و به اصطلاحات استاندارد در تفکر سیاست خارجی تبدیل گشته اند. آنها همین طور توسط دولت های ملی، منطقه ای و محلی (به عنوان مثال شهرها) و همین طور توسط سازمان های فراملی مانند اتحادیه اروپا در ترکیب سیاست ها نقش دارند. با این وجود، همانطور که قبلاً ذکر شد، فرآیندهایی که این اصطلاحات به همراه دارند به ندرت مورد بررسی انتقادی قرار گرفته است. ظهور آنها به عنوان ابزاری برای خود تبلیغی ملی یا آن چه ریموند ویلیامز (در سال ۱۹۸۴) زمانی آنرا «سیاست فرهنگی نمایش» می نامید، به اندازه کافی باز نشده است. همین طور تحلیل زیادی از جایگاه آنها در گفتمان های ناسیونالیسم فرهنگی که مسلماً یکی از ابعاد کلیدی دیپلماسی فرهنگی به عنوان یک رویه دولتی است، صورت نگرفته است.
حوزه معنایی واژه دیپلماسی فرهنگی در طول سال ها بطور قابل توجهی گسترش یافته است. حالا حدودا در مورد هر عملی که به همکاری فرهنگی هدفمند بین ملت ها یا گروه هایی از ملت ها مرتبط می باشد، اعمال می شود. در این فرایند، این اصطلاح تا حدودی از لنگرهای معنایی اصلی خود فاصله گرفته است. دیپلمات آمریکایی که نویسنده شد، ریچارد آرنت تمایز لازم را بین روابط فرهنگی که «به طور طبیعی و ارگانیک، بدون دخالت دولت رشد می کنند» و «دیپلماسی فرهنگی [که] تنها زمانی رخ می دهد که دیپلمات های رسمی، در خدمت دولت های ملی، تلاش می کنند شکل دهند، بوجود می آورد. و این جریان طبیعی را برای پیشبرد منافع ملی هدایت کند». این تمایز بطور فزاینده ای مبهم شده است.
اگرچه کشورهایی مانند فرانسه از اواخر قرن نوزدهم این واژه را به کار برده اند، دیپلماسی فرهنگی در اغلب کشورهای دیگر تنها در دهه ۱۹۹۰ وارد زبان رایج شد. در اصل برای اشاره به فرآیندهایی استفاده می شد که دیپلمات هایی که به دولت های ملی خدمت می کردند به تبادلات و جریان های فرهنگی متوسل می شدند یا بدنبال هدایت آنها برای پیشبرد منافع ملی خود بودند. اما به زودی به «تبادل ایده ها، اطلاعات، هنر و دیگر جنبه های فرهنگ بین ملت ها و مردمانشان بمنظور تقویت درک متقابل» گسترش یافت. در حقیقت، درک متقابل فقط گاهی اوقات هدف است. قهرمانان واقعی دیپلماسی فرهنگی هیچگاه «ملت ها» انتزاعی یا «مردم» تعمیم یافته نیستند. کارگزاران و فرستادگان دولتی هستند. به عبارت دیگر، دیپلماسی فرهنگی یک رویه دولتی است که به نام یک اخلاق بطورکامل مشخص از نمایندگی ملی یا محلی عمل می کند، در فضایی که ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم در آن ادغام می شوند. با این وجود، همانطور که فرهنگ گرایی حاکم در زمان ما این اصطلاح را بطور فزاینده ای جذاب کرده است، دامنه دیپلماسی فرهنگی بطور قابل توجهی گسترش یافته است. بدین سبب این اصطلاح به عنوان جایگزینی جزئی یا کلی برای خیلی از مفاهیمی که قبلاً استفاده می شد مانند روابط فرهنگی خارجی، روابط فرهنگی بین المللی، تبادل فرهنگی بین المللی یا همکاری فرهنگی بین المللی به کار گرفته شد. اصطلاحات مختلف در این صورت فلکی معنایی تمایل دارند بجای هم استفاده شوند (نقل از میچل ۱۹۸۶) که آنرا به یک دال شناور واقعی تبدیل می کند.
دومین اصطلاح اصلی، قدرت نرم، توسط جوزف نای، دانشمند علوم سیاسی دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۹۰ ابداع شد. از آن زمان، روابط بین الملل و دیپلماسی عمومی طوفانی شده است، اغلب به روش هایی که با آن چه مخترعش پیش بینی کرده بود، فاصله بسیاری دارد. نای بین قدرت فرماندهی - هویج اقتصادی و چوب نظامی - که ایالات متحده آمریکا به اندازه کافی از آن برخوردار بود و قدرت همدستانه یا «نرم» «برداشتن دیگران به خواسته های شما» تمایز قائل شد. جذب ایده های خود یا توانایی تنظیم دستور کار سیاسی به شکلی که ترجیحاتی را که دیگران به بیان آنها هدایت می شوند شکل دهد. همانطور که نای مشاهده کرد،
رهبران سیاسی و فیلسوفان مدتهاست قدرت ناشی از تنظیم دستور کار و تعیین چارچوب یک بحث را درک کرده اند. توانایی ایجاد ترجیحات با منابع قدرت ناملموس مانند فرهنگ، ایدئولوژی و نهادها مرتبط می باشد.
چگونگی قدرت نرم به عنوان یک بیان خاص آمریکایی از دید رابرت آلبرو
قدرت نرم نای طرفدار این بود که ایالات متحده در کنار - نه بجای - قدرت سخت آن استقرار یابد، جذابیت جهانی فرهنگ عامه آنست، همانطور که در کالاها و خدمات فرهنگی تجسم یافته است، و همین طور نفوذ بین المللی آن چه او «باز بودن قومی» می نامید. شیوه زندگی آن، یا جذابیت سیاسی ارزش های آمریکایی دموکراسی و حقوق بشر. به عبارت دیگر، قدرت نرمی که یک کشور ممکنست طرح کند صرفا یک مساله فرهنگی نیست، بلکه بر ارزش های سیاسی آن (زمانی که مطابق با آنها در داخل و خارج از کشور عمل می کند) و سیاست های خارجی آن (زمانی که آنها به عنوان ارزش های سیاسی تلقی می شوند) متکی است. مشروع و دارای اقتدار اخلاقی)». در صورتیکه ادبیات سیاست فرهنگی تعدادی توصیف کارکردگرایانه از دستگاهها و گفتمان های دولتی به کار گرفته شده به نام فرهنگ به عنوان قدرت نرم ارائه می کند، حدودا هیچ تحلیلی از چندمعنی این واژه یا مفاهیم آن وجود ندارد.
رابرت آلبرو تاکید می کند که چگونه قدرت نرم یک بیان خاص آمریکایی است: این مفهوم که بواسطه حجم عظیم کالاها و خدمات فرهنگی که ایالات متحده در سطح جهان صادر می کند، نوید نفوذ را به عنوان نوعی استقرار نئولیبرالی برمبنای گستره جهانی فرهنگ متأثر از آمریکا می دهد. مصرف. ایده بعدی نای که به همان اندازه بر عناصر اصلی اخلاق آمریکایی استوار است، «قدرت فرا نرم» بود، که ظرفیت و توانایی درون نگر یک کشور برای انتقاد از خود است که به جذابیت، مشروعیت و اعتبار بین المللی آن کمک می نماید.
نکته ای که در بیشتر نوشته های مربوط به قدرت نرم مغفول مانده است این است که جذابیت فرهنگی به خودی خود قدرت نرم نیست. این می تواند یک منبع قدرت نرم باشد، مشروط بر این که برای دستیابی به اهداف سیاستی به وضوح تعریف شده تحت یک استراتژی اندیشیده شده به کار گرفته شود. هدف آن جایگزینی قدرت «سخت» نیست، بلکه مکمل آنست. همین طور هیچگاه نمی توان چیزی به عنوان یک دولت یا موجودیت فراملی وجود داشت که خودرا به عنوان «قدرت نرم» تعریف کند، اما با این وجود گاهی اوقات این مفهوم عجیب به کار می رود.
دیپلماسی فرهنگی در جریان گسترش گفتمانی خود به علت دیپلماسی عمومی هم در یوغ قرار گرفته است و به عنوان شکلی شهروند مدارتر از دیپلماسی نسبت به مدل استاندارد مورد حمایت قرار گرفته است، که دیگر «هدف ها» آن، دیگر دولت ها نیستند، بلکه کشورهای مختلف هستند. و مخاطبان و مردم جهانی. این بطور فزاینده ای به عنوان یک پروسه فراملی درک می شود که نه فقط توسط دولت ها و سازمان های آنها، بلکه توسط جامعه مدنی ویا ذینفعان بخش خصوصی هم می تواند درگیر شود، شکلی از گفتگوی بین فرهنگی برمبنای متقابل و گوش دادن متقابل. این اصطلاح هم از سکه های آمریکایی است. در سال ۱۹۶۵ توسط ادموند گولیون، رئیس دانشکده حقوق و دیپلماسی فلچر در دانشگاه تافتز (و بنیانگذار مرکز دیپلماسی عمومی ادوارد آر. مارو که در آنجا راه اندازی خواهد شد) افتتاح شد تا ظاهراً بر مفاهیم منفی مرتبط غلبه کند. با کلمه تبلیغات در قرن حاضر، آنرا محکم در گفتمان عمومی ایالات متحده لنگر انداخته بود و به اروپا و فراتر از آن گسترش یافته بود. مانند دیپلماسی فرهنگی، رویه دیپلماسی عمومی هم به تدریج در اختیار شاخه هایی غیر از وزارتخانه های خارجه قرار گرفت و در خدمت اهدافی مانند برندسازی ملت قرار گرفت. در عین حال، دیپلماسی فرهنگی هم اکنون اغلب به عنوان شکل یا بعد خاصی از دیپلماسی عمومی درک می شود که در نتیجه تمایز بین این دو نسبتاً مبهم شده است.
دیپلماسی فرهنگی محور دیپلماسی عمومی است. چونکه در کارهای فرهنگی است که ایده یک ملت در مورد خودش به بهترین شکل نمایش داده می شود. و دیپلماسی فرهنگی می تواند امنیت ملی ما را به روش های ظریف، گسترده و پایدار افزایش دهد. در حقیقت تاریخ ممکنست ثبت کند که ثروت فرهنگی آمریکا نقشی کمتر از اقدام نظامی در شکل دادن به رهبری بین المللی ما، همچون جنگ با تروریسم، داشته است. چونکه ارزش های نهفته در سنت های هنری و فکری ما سنگری را در مقابل نیروهای تاریکی می سازند.
در این بند بیان واضحی از دیپلماسی فرهنگی به عنوان یک تلاش ملی است که در امتداد منافع ملی انجام می شود: این امر شامل استفاده ابزاری از فرهنگ ملی با هدف ارتقای امنیت ملی و جایگاه بین المللی کشور است. گزارش لینچپین در واکنش به نتایج تهاجم فاجعه بار ایالات متحده به عراق منتشر گردید که منجر به کاهش شدید افکار عمومی بین المللی ضد ایالات متحده، خصوصاً در جهان عرب شده بود. این گزارش استدلال می کند که فرهنگ - بوسیله استقرار آن در دیپلماسی فرهنگی - می تواند فرسایش اعتماد و اعتباری را که ایالات متحده در سرتاسر جهان متحمل شده است، معکوس کند و به شکل دهی افکار عمومی جهانی به نفع آمریکا و ارزش هایی که ادعا می کند از آن حمایت می کند، کمک نماید. با این وجود، در صورتیکه گزارش به وضوح معتقد می باشد که پیشبرد منافع ملی ایالات متحده اساسی است، تعدادی از کارهایی که کار دیپلماسی فرهنگی مسلماً انجام می دهد، همانطور که در گزارش لیست شده است، به وضوح به نتایجی اشاره دارد که بسیار فراتر از منافع ملی محدود است. اینها شامل ایجاد «بنیان اعتماد» بین مردم، ارائه «برنامه همکاری مثبت باوجود اختلافات سیاسی»، ایجاد «یک پلتفرم بی طرف برای تماس مردم با مردم» و خدمت به عنوان یک ابزار قابل انعطاف و قابل قبول جهانی برای نزدیکی با کشورهایی که روابط دیپلماتیک در آنها تیره شده یا غایب بوده است.
دیپلماسی فرهنگی در آسیا و اقیانوسیه: درون یا فراتر از منافع ملی؟
شجره نامه مختصر ارائه شده در بالا نشان دهنده درهم تنیدگی عمیق واژه های دیپلماسی فرهنگی، روابط فرهنگی، قدرت نرم و دیپلماسی عمومی است. آنها به عنوان یک صورت فلکی معنایی، یک میدان گفتمانی را اشغال می کنند که بطور متمرکز بر دغدغه مدیریت رابطه مشکل دار بین دولت-ملت و سایرین آن در حوزه بین المللی متمرکز است. ناگفته نماند که این نگرانی خصوصاً در عصر جهانی شدن و تغییرات ژئوپلیتیکی در توزیع قدرت اقتصادی و سیاسی در جهان برجسته شده است. همگی با این پویایی های جدید، با تاکید ویژه بر نقش های پیچیده سیاست ها و شیوه های دیپلماسی فرهنگی در منطقه آسیا-اقیانوسیه در قالب تحولات خود-بازنمایی فرهنگی در جوامع مربوطه، درگیر هستند.
نقطه عزیمت برای این گزارش، سمپوزیومی بود که در مؤسسه فرهنگ و جامعه، دانشگاه وسترن سیدنی در اکتبر ۲۰۱۹ اجرا شد. مقالات ارائه شده در این سمپوزیوم، یک پویش انتقادی از چشم انداز دیپلماسی فرهنگی منطقه آسیا و اقیانوسیه ارائه نمود. بااینکه تمرکز خاصی روی استرالیا وجود داشت، اما خیلی از مسائلی که در تعریف و ارزیابی عملکرد دیپلماسی فرهنگی آن کشور مطرح می شود، به دلیلهای مختلف در جاهای دیگر وجود دارد. برای شروع، تمرین استرالیایی ها در این حوزه اخیراً متبلور شده است. در این فرایند، هم از مفاهیم تثبیت شده مورد بحث در بالا بهره برده است و هم به روش های جدیدی آشکار شده است. به ویژه، دیپلماسی فرهنگی استرالیا امروز تمرکز منطقه ای قوی دارد، موضوعی که بطور فزاینده ای در مناطق دیگر مرتبط می شود، چونکه مقیاس منطقه ای برای ارائه یک نقطه مقابل به نیروهای جهانی درک می شود. اجماع سیاسی و سیاسی قوی در استرالیا وجود دارد که به نفع منافع ملی این کشور است که با کشورهای منطقه ژئوپلیتیکی که خودرا در آن می بیند، پیوندهای نزدیک تر برقرار کند: آسیا یا به صورت گسترده تر، آسیا-اقیانوسیه تصور می شود که دیپلماسی فرهنگی نقش عمده ای در این کوشش برای برقراری روابط نزدیکی ایفا می کند. در عین حال، دولت های منطقه - همچون دولت هایی که در این شماره ویژه حضور دارند، چین، ژاپن و کره جنوبی - به شدت کوشش های دیپلماسی فرهنگی خودرا افزایش داده اند، که هر کدام منطق و روش های متمایز خودرا دارند.
دیپلماسی فرهنگی ایالات متحده و چین و استراتژی های قدرت نرم را این دو کشور اخیراً گوی سبقت را را از رقبای خود در مقیاس فراملی ربوده است. در صورتیکه هر دوی این کشورها دیپلماسی خودرا بر پایه های اساساً ملی گرایانه، دیدگاه های دیپلماسی فرهنگی خودرا در سرتاسر جهان تاکید می کنند، آنها همین طور به استراتژی های مختلفی اشاره می کنند که حالا با هدف فراتر رفتن از منافع ملی مورد حمایت قرار می گیرند. اینها شامل تاکید بر گفتگو و همکاری برمبنای منافع مشترکی است که به نام دولت-ملت بیان نشده است. آنها همین طور به این پرسش اشاره می کنند که آیا کارکنان فرهنگی مانند هنرمندان و سازمان دهندگان هنری واقعاً بجای اهداف ملموس تر مانند یادگیری متقابل انگیزه ی چنین علایق والایی دارند؟ ادغام منابع؛ تامین مالی مشترک؛ کمک فنی؛ تأمل مشترک، بحث، تحقیق و آزمایش؛ و «در پیچیده ترین اشکال آن، همکاری در فرآیندهای خلاقانه، خلق آثار هنری جدید» صدق می کند را که در نقش های مدافع و اهداف آشکار دیپلماتیک سبب شده است که تعدادی از سازمان های دیپلماسی فرهنگی از این اصطلاح فاصله بگیرند. حالا در اختیار آنها قرار می دهد. هردو کشور به روایت های بزرگ فرهنگی مانند گفتگوی بین فرهنگی، اتخاذ این نوع موضع فرصت طلبانه را برای آنها آسان تر می کند، همانطور که پیشبرد منافع ملی پوشیده در ردای خودرا برای دولت ها آسان تر می کند.
چشم انداز دیپلماسی فرهنگی که از همه مشارکت ها پدید می آید، طیف پیچیده و گاه متناقضی از شیوه ها را در بر می گیرد، که در آن اهداف، مهارتهای ارائه، و تأثیرات و تأثیرات فرضی اغلب ناهمسو هستند. در این چشم انداز، دامنه آن چه به عنوان دیپلماسی فرهنگی تلقی می شود، ممکنست بسیار گسترده باشد، و مستلزم اشکال خیلی از به رسمیت شناختن فرهنگی بین ملت ها و فرهنگ ها است، که خیلی از آنها، اما نه همه آنها، به صورتی توسط دولت ها - یا محدودتر - به عنوان یک «بازی بیش از حد» میانجی گری می شوند. دست، مستعد ادعاهای مبهم و مبهم، مانند توانایی آن در «مدیریت محیط بین المللی» بنابراین، بطور کلی، ما با یک زمین نسبتاً گیج کننده روبرو می باشیم، که پر از عدم تطابق بین لفاظی بیش از اندازه و واقعیت روی زمین است. تناقض اصلی پشت این ناهماهنگی را می توان این طور خلاصه کرد: از یک سو، دیپلماسی فرهنگی مقرر است با ارائه ملت در بهترین حالت ممکن به سایر نقاط جهان، منافع ملی را پیش ببرد. از طرفی، انتظار می رود (عمدتاً توسط بازیگران غیردولتی) نظم بین المللی هماهنگ تر به نفع همه ترویج شود. این درک متناقض بر گرایش گسترده، در گفتمان های فعلی، برای حذف موقعیت نهادی بنیادین دیپلماسی فرهنگی در درون دستگاه حکومت و بنابراین، محدودیت های اجتناب ناپذیر تحمیل شده بر آن برحسب منافعی است که مقرر است در خدمت آن باشد. همانطور که در بالا ذکر شد، این حذف ناشی از ابهام در روش هایی است که دیپلماسی فرهنگی با مفهوم گسترده تر در هم آمیخته می شود.
در حالی که تمایز بین این دو باید از نظر تحلیلی مهم باقی بماند، گرایش فراگیر به آمیختگی روابط فرهنگی و دیپلماسی فرهنگی یک شاخص مهم از عدم اطمینان است، نه فقط در مورد این که دیپلماسی فرهنگی چیست یا باید باشد، بلکه در مورد آن چه که می تواند به دست آورد. تعریف کامینگز که در بالا ذکر شد به هیچ وجه به «منافع ملی» اشاره نمی کند، و به نظر می آید نشان میدهد که کار دیپلماسی فرهنگی، در صورتیکه توسط دولت ها شروع شده است، می تواند بوسیله تقویت درک متقابل، که احیانا آنرا از هر گونه منافع حزبی و ملی فراتر بگذارد، فراتر رود. مورد علاقه مشترک است. با این وجود، منطقی است که فرض نماییم بین منافع ملی و منافع مشترک تنش وجود دارد. از آنجا که این تنش را نمی توان بسادگی زیر فرش جارو کرد، چطور می توان آنرا آشتی داد؟ به بیان دقیق تر، چگونه دیپلماسی فرهنگی می تواند هم به نفع منافع ملی باشد و هم فراتر از منافع ملی؟ بدین جهت علامت سوال در آخر عنوان این گزارش است.
شیک بودن کنونی دیپلماسی فرهنگی - و دیپلماسی عمومی بطور کلی - را باید در قالب تغییر معماری روابط بین الملل در دنیایی که بطور فزاینده ای به هم وابسته و به هم پیوسته است، دید. دولت ملت ها هنوز بازیگران اصلی عرصه سیاسی بین المللی هستند، اما موقعیت حاکمیتی آنها بطور پیوسته توسط نیروهای جهانی سازی تضعیف شده است که جریان های فراملی - و اغلب متمایز - مردم، محصولات، رسانه ها، فناوری و پول را شدت بخشیده است. این واقعیت که دیپلماسی فرهنگی اغلب در روابط فرهنگی قرار می گیرد، به خودی خود بازتابی از کاهش اقتدار و ظرفیت دولت ها برای ایفای نقش به عنوان نمایندگان برجسته «منافع ملی» است یا حتی برای تعریف این که منافع ملی از چه چیزی تشکیل شده است).. همانطور که مشاهده کرده است، در چند دهه گذشته صحنه جهانی متراکم تر شده است، با طیف گسترده ای از بازیگران غیردولتی، که هم در سطح محلی و هم در سطح جهانی فعالیت می نمایند و بوسیله شبکه های ارتباطی فراملی بصورت افقی با یکدیگر در تعامل هستند که بیشتر با یکدیگر متقاطع می شوند. با اهداف و اهداف تعریف شده توسط دولت یا حتی در تضاد. روزناو می گوید: «در دوره های پیشین، صحنه جهانی عمدتا توسط دولت ها و سازمان های بین دولتی آنها اشغال شده بود، اما در عصر ظهور، بازیگران شخصیت ها بارها و بارها چند برابر شده اند. دولت ها هنوز نقش های مهمی را در روال امور جهانی به عهده دارند، اما رتبه شان نسبت به همه سازمان هایی که حالا برای انجام امور خود از مرزها عبور می کنند، ضعیف شده است. در نتیجه، دولت های ملی در «توانایی آنها برای ادعای حرف آخر در داخل یا صحبت انحصاری برای کشور در خارج از کشور» کم شده اند.
این نتایج جدی برای رویه دولتی دیپلماسی فرهنگی دارد. اگر دیپلماسی فرهنگی، برای تکرار تعریف آرنت یک دفعه دیگر، مربوط به مداخله سازماندهی شده دولت برای هدایت جریان فرهنگ در راستای پیشبرد منافع ملی باشد، در این صورت در دنیای جدید (بی نظمی) باید با سیل دیگر فراملی ها رقابت کند. جریان های فرهنگی که خارج از کنترل دولت ها است و ممکنست با تعاریف آنها از منافع ملی همخوانی داشته باشد یا نباشد. به عنوان مثال، سینتیا اشنایدر، مدافع برجسته آمریکایی دیپلماسی فرهنگی، در انتقاد از اتکای آشکار دولت ایالات متحده به توزیع بازار آزاد فرهنگ عامه ایالات متحده برای انجام کار دیپلماسی فرهنگی، اظهار می دارد: «در حالی که فرهنگ عامه کمک می نماید - گاهی اوقات مثبت است. برای انتقال ایده ها و ارزش های آمریکایی، مؤثرترین رابط بین دیپلماسی فرهنگی تحت حمایت دولت و جریان آزاد فرهنگ عامه هنوز مشخص نشده است، یا حتی تحلیل نشده است. اشنایدر در ادامه پیشنهاد می دهد که دیپلماسی فرهنگی ایالات متحده می تواند فرهنگ عامه را فعالانه برای مساعدت با احیای شهرت جهانی ایالات متحده بعد از شکست گسترده در جنگ ضد تروریسم در اوایل دهه ۲۰۰۰ به کار گیرد: «سرمایه گذاری راهبردی در فرهنگ عامه. با هدف قرار دادن توزیع محصولات مطلوب، پاداش هایی در دادگاه افکار جهانی به دست می آید. با این وجود، این مساله تعدادی سوال را مطرح می کند: چه کسی باید تصمیم بگیرد که «محصولات مطلوب» چیست، و چه معیارهایی باید مورد استفاده قرار گیرند؟
فرهنگ عامه دقیقاً چگونه «ایده ها و ارزش های آمریکایی» را منتقل می کند؟ چگونه می دانیم که آیا و کدام محصولات تأثیر مثبتی بر «نظم جهانی» خواهند داشت یا خیر؟ چه کسی و برمبنای چه کسی؟ به عنوان مثال، زمانی که مایکل مور، مستندساز جنجالی آمریکایی، نخل طلای جشنواره فیلم کن را برای فیلم فارنهایت ۱۱ سپتامبر در سال ۲۰۰۴ برنده شد، فیلم بسیار انتقادی او درباره ی جنگ جورج دبلیو بوش با تروریسم، این یک پیروزی برای آمریکایی ها بود. دیپلماسی فرهنگی، همانطور که به نظر می آید پشتیبانی از اشنایدر را نشان می دهد؟ یا موفقیت فیلم فقط به ضد آمریکایی بودن در سرتاسر جهان دامن زد؟ آلبرو همین طور در این شماره به ساده لوحی «اجازه دادن به بخش سرگرمی برای به عهده گرفتن کار انتقال تصویر ایالات متحده به جهان» اشاره می کند، زمانی که محصولات فرهنگ عامه کالایی بیان کننده «واژه نامه خاص ایالات متحده از آزادی های شخصی است که به عنوان انتخاب های مصرف کننده به روش هایی اعمال می شود. که بیشتر با دیدگاه ها یا نارضایتی های مردم خارجی ارتباط برقرار نمی کنند.» در این دیدگاه، سیاست فرهنگی غالب نمایش، فرآیندهای گفت و گو را در پایبندی به «نظریه مطابقت حقیقت» که برای توضیح ماهیت مخاطبان مجهز نیست، از بین می برد. و روش های مختلف تفسیر بطور خلاصه، دیپلماسی فرهنگی مبتنی بر دولت تنها یک رشته جریان فرهنگی در شبکه روابط فرهنگی متقاطع است که بی وقفه توسط بی شمار بازیگران کوچک و بزرگ بین دولت -دولت ها و در سرتاسر جهان چرخانده می شود. علاوه بر این، در جهانی که فرصت های تبادل و شبکه سازی جهانی در همه جا وجود دارد، ظهور اشکال ضدهژمونیک دیپلماسی فرهنگی، که توسط نیروهایی که ضد دولت های ملی کار می کنند، یک امکان متمایز است. ترفندهای تبلیغاتی هماهنگ سازمان تروریستی داعش، مانند انتشار فیلم های هیجان انگیز از سر بریدن گروگان ها در اینترنت به عنوان ابزاری برای جذب جهادگران جدید در بین جوانان ناراضی غرب، یک مورد افراطی در این حوزه است که نشان میدهد که در وضعیت کنونی جهانی، که در آن نقش دیپلماسی فرهنگی که توسط دولت شروع شده بسیار محدود شده است، مورد مناقشه شدیدی است.
نارضایتی از «قدرت نرم»
نارضای قدرت، در صورتیکه جز اساسی روابط بین الملل است، مفهومی گریزان است که اندازه گیری آن بسیار دشوار است. نقش قدرت در سیاست همراه با جهانی شدن و پیشرفت فناوری های دیجیتال تکامل یافته است. حالا یک انتشار قدرت وجود دارد که از غرب به شرق و دور شدن از دولت ها به سمت بازیگران غیردولتی حرکت کرده است. در عصر رو به رشد اطلاعات، قدرت به این نیست که ارتش چه کسی پیروز می شود، بلکه به این بستگی دارد که داستان چه کسی برنده است. به ویژه در دوران اخبار جعلی و اطلاعات نادرست. قدرت داستان ها به بخشی حیاتی از جنگ تبدیل گشته است که بجای اطلاعات مبتنی بر قدرت است. داستانی که هر ملتی می خواهد بگوید قلب جذابیت جهانی آنست و این داستان ها متقاعد کننده هستند. جوزف نای، دانشمند علوم سیاسی، اصطلاح قدرت نرم را ابداع کرد، که عبارت است از متقاعد کردن دیگران برای پشتیبانی از نتیجه دلخواه شما بوسیله فرهنگ، سیاست و سیاست خارجی. نای استدلال می کند که یک کشور می تواند به نتایج مطلوب خود در سیاست جهانی برسد، چونکه سایر کشورها ارزش های آنرا تحسین می کنند، از نمونه آن الگوبرداری می کنند و آرزوی سطح رفاه و باز بودن آنرا دارند. قدرت نرم، از زمانی که برای نخستین بار در طول نظم جهانی دوقطبی ابداع شد، برای اجرای مؤثر سیاست خارجی بسیار مهم بوده است. بطور قطع، توسعه مفهوم قدرت نرم محصول جانبی نظم بین المللی لیبرال است که توسط ایالات متحده رهبری می شود.
در اصل، نظم بین المللی لیبرال به عنوان یک ابتکار غربی به رهبری ایالات متحده شروع شد که دولت های آزاد و باز را با هدف جلوگیری از گسترش شوروی و گسترش کمونیسم پرورش داد. بنابراین، قواعد تعیین شده توسط نظم بین المللی لیبرال، ایده های دموکراسی و آزادی ها را تقویت کرد، دو ارزش اصلی که مدت ها تعیین کننده ایالات متحده و دموکراسی های غربی بوده اند. از طرفی، اتحاد جماهیر شوروی نظم و اتحادهای خودرا ایجاد کرد که راهی به سمت رفاه ارائه می کرد که شامل ایده های دموکراسی و آزادی نمی شد. بااینکه نظم جهانی دوقطبی با پیروزی نظم بین المللی لیبرال فروپاشید، بقایای جنگ سرد در طول دهه ۲۰۰۰ بیشتر به چشم آمد. از آنجا که قدرت درحال پراکندگی بیشتر و حرکت از غرب به شرق است، مفهوم قدرت نرم با چالش های بزرگی روبرو می شود. برجسته ترین آنها از دموکراسی های غیرلیبرال و حتی دولت های استبدادی است که نوعی از قدرت نرم را اعمال می کنند. سال ۲۰۱۸ سال نمادینی بود که در آن جهان هرج و مرج جهانی را از موج پوپولیستی-ناسیونالیسم در غرب تجربه نمود. علاوه بر این، ما هم اکنون شاهد یک ایالات متحده انزواطلب هستیم که سیاست خارجی خودرا مجدداً تنظیم می کند و در رهبری و حفظ نظم بین المللی که به وجود آورده ناکام است. این خلاء به وجود آمده توسط ایالات متحده توسط قدرت های درحال ظهور پر می شود که در حقیقت وضع موجود را به چالش می کشند. یک چالش کلیدی برای قدرت نرم ناشی از روش هایی است که قدرت های درحال ظهور، مانند چین و روسیه، از قدرت نرمی استفاده می نمایند که با تعاریف اساسی آن در تضاد است.
پورتلند ارتباطات اخیراً سالانه خودرا برای چهارمین سال متوالی منتشر نمود. این گزارش بموقع به بررسی کامل ۳۰ کشور قدرت نرم جهانی در زمان عدم اطمینان تزلزل ناپذیر می پردازد و بدین سبب روندها و تحولات جهانی را روشن می کند. شاخص قدرت نرم پورتلند این ایده را آغاز می کند که هر کشور باید حسابی از منابع موجود داشته باشد، و علاوه بر این، ارزیابی از کجا و چگونه این منابع می تواند مؤثر باشد. جوزف نای قبلاً استدلال کرده بود که سه منبع اصلی قدرت نرم وجود دارد: فرهنگ، ارزش های سیاسی و سیاست خارجی. شاخص Soft) (Power 30 منابع قدرت نرم کشورها را با مشاهده این سه منبع اصلی ارزیابی می نماید و آنها را با داده های عینی و ذهنی ترکیب می کند. داده های هدف شامل زیرشاخص های دولت، فرهنگ، مشارکت جهانی، آموزش، دیجیتال و شرکت است. برای جمع آوری داده های ذهنی، Soft Power 30 از ۱۱۰۰۰ نفر در بیست و پنج کشور مختلف نظرسنجی می کند. در شاخص قدرت نرم فعلی، زیرشاخص سیاست خارجی با ۲۵.۹ درصد سنگین ترین وزن را به خود مختص کرده است، ارزش های سیاسی با ۲۰.۹ درصد دومین و زیرشاخص دولت با ۲۰.۸ درصد در جایگاه سوم قرار دارند. مطمئناً، داده های عینی قدرت نرم برای دموکراسی های لیبرال غربی باتوجه به تاکید آن بر دولت و سیاست خارجی مطلوب تر است.
بنابراین، معیارهای مورد استفاده برای ارزیابی دولت طبیعتاً به نفع ملت هایی است که با استانداردهای لیبرال دمکراتیک غربی تعریف می شوند، چونکه مفهوم قدرت نرم هم از آنجا سرچشمه می گیرد. در نتیجه، کشورهایی مانند چین و روسیه که دارای منابع فرهنگی قابل توجهی هستند اما دارای قدرت تیز هستند، در ارزیابی قدرت نرم خود در مضیقه هستند. کشورهایی مانند ترکیه که دارای امتیازات فرهنگی و تعامل قوی تری هستند اما در زیر شاخص دولت و سیاست خارجی نسبتاً عقب هستند، از نظر امتیاز ترکیبی هم در مضیقه هستند. نمونه گیری ذهنی داده های Soft Power 30 به اندازه کافی کشورهای آفریقا و کشورهایی که در مدار روسیه هستند را شامل نمی گردد، که محدودیتی برای درک جذابیت زمان واقعی کشورهای درحال رشد غیرغربی در بخش های خاصی از جهان بوجود می آورد. با این حال، Soft Power 30 گسترده ترین تحقیق موجود است که هم موقعیت یک کشور را باز می کند و هم ظهور قدرت های درحال رشد حتی برای تعریف قدرت نرم یک چالش است.
در این سال بریتانیا به عنوان نخستین کشور قدرت نرم در صدر لیست قرار گرفت و بعد از آن فرانسه، آلمان، ایالات متحده و ژاپن قرار گرفتند. بااینکه ابهامات زیادی پیش روی بریتانیا وجود دارد، اما این کشور همچنان دارای مجموعه قابل توجهی از دارایی های قدرت نرم بدون توجه به توافق برگزیت است. بعد از بریتانیا به عنوان دومین کشور برجسته قدرت نرم در جهان، فرانسه قرار دارد که بااینکه از رتبه اول خود نسبت به سال ۲۰۱۷ پایین تر است، اما همچنان یک مرکز فرهنگی برای کل جهان است. افزایش ناگهانی قدرت نرم فرانسه به علت رئیس جمهور محبوب آن امانوئل ماکرون در سال ۲۰۱۸ تا حدی محو شد و تأثیرات اعتراضات خیابانی اخیر Gilets Jaunes (جلیقه زردها) هم اکنون ناشناخته است، اما فرانسه در وضعیت ناآرامی قرار دارد و با نارضایتی داخلی مواجه می باشد. عدم قطعیت های موجود در بریتانیا و فرانسه می تواند بر قدرت نرم آنها در سال آینده تأثیر بگذارد. آلمان سومین کشور قدرت نرم در جهان است که تا حد زیادی مدیون احترام جهانی است که آلمان در دوره صدراعظم مرکل به عنوان نیروی پیشرو لیبرال دموکراسی به دست آورده است. بااینکه رهبری آلمان با زمینه های متزلزلی روبرو شده است و با پایان دولت مرکل شاهد عدم اطمینان بیشتری خواهد بود، آلمان ثابت کرده است که می تواند ارزش های اروپایی را رهبری کند و چندجانبه گرایی را دنبال کند.
ایالات متحده دریک مارپیچ نزولی نشان میدهد که از رتبه اول در سال ۲۰۱۶ به سوم در سال ۲۰۱۷ و در نهایت به رتبه چهارم در سال ۲۰۱۸ رسیده است. و صنایع فناوری علاوه بر این، ایالات متحده خانه خیلی از برندهای خانگی مانند اپل، مایکروسافت و فیسبوک است. با این وجود، این دولت و متغیرهای سیاست خارجی هستند که به قدرت نرم آمریکا صدمه می رسانند، نه منابع فرهنگی آن. کمپین آمریکا اول رئیس جمهور دونالد ترامپ، بومی گرایی را شعله ور کرد، که خودرا در کنار گذاشتن شراکت ترانس پاسیفیک (TPP)، خروج آمریکا از توافقنامه آب و هوای پاریس و خروج یکجانبه آمریکا از توافق هسته ای ایران نشان داد. علاوه بر این، انزواطلبی و حمایت گرایی آمریکا جای خودرا به واکنش های یهودی ستیزانه و بیگانه هراسی مانند راهپیمایی شارلوتزویل و حمله به کنیسه درخت زندگی داد. گفتمان ضد مهاجرتی آقای ترامپ راه را برای جنایات نفرت باز کرده است و با تصویر آمریکایی از یک ملت مهاجر در تضاد است. حمایت بی دریغ دولت ترامپ از رژیم های وحشی در سرتاسر جهان، مانند عربستان سعودی، اسرائیل و سکوت آن در مورد سایر موارد نقض حقوق بشر، به وجهه آمریکا صدمه بیشتری خواهد زد.
شاخص Soft Power 30 در سال ۲۰۱۸، نشانه روشنی از چالش هایی است که دموکراسی های غربی با آن مواجهند و چالش هایی که با تعریف مفهومی قدرت نرم در عصر قدرت های غیرغربی درحال رشد هم راه است. فقدان تعامل ایالات متحده، اگر با این سرعت تسریع شود، تأثیرات قابل توجهی بر شکاف بین اروپا و ایالات متحده خواهد داشت. علاوه بر این، افزایش نقش قدرت سخت و استفاده از قدرت تیز در سالهای آینده، نقش قدرت نرم را در روابط بین الملل بازتعریف خواهدنمود. در عصر عدم قطعیت، قدرت سخت همچنان در سال ۲۰۱۹ کشش بیشتری به دست خواهد آورد و قدرت های درحال رشد همچنان در حوزه سیاسی بین الملل تثبیت خواهند شد.
گسترش دیپلماسی فرهنگی
بنابراین، دیپلماسی فرهنگی، بجای مجموعه ای منسجم از سیاست ها و استراتژی ها، یک چشم انداز درهم و برهم است که می تواند به آسانی بر حسب موفقیت آن یا در غیر این صورت برای یک دولت-ملت معین ارزیابی شود. علاوه بر این، دیپلماسی فرهنگی به عنوان سیاست، خصوصاً در معرض همزیستی ناسازگاری از منطق های متفاوت در عملکردهای دولتی است. در حقیقت نویسندگان در این شماره از طیفی از صفت ها مانند «تجزیه شده»، «مبهم»، «سطحی» یا «مبهم» در توصیف انبوهی از گفتمان ها و برنامه های سیاست دیپلماسی فرهنگی بهره برده اند. شاید از حوزه ای که مفاهیم بسیار متفاوتی از «فرهنگ»، اهداف و انواع مختلف ابزارسازی، و طیف وسیعی از محلهای نهادی، همچون ادارات امور خارجه، وزارتخانه های فرهنگی، آژانس های ترویج تجارت، و خیلی از موارد مختلف را در بر می گیرد، نمی توان انتظار ثبات و انسجام داشت.
دنبال شفاف سازی درک پیچیده معاصر از دیپلماسی فرهنگی بوده ایم
برای این که از تمرکز بر فرافکنی قدرت نرم، سیاست دیپلماسی فرهنگی و رویه حرکت نماییم، بهتر است درکی از فرهنگ و ارتباطات برگرفته از نظریه فرهنگی معاصر اتخاذ نماییم، که بر فرهنگ به عنوان یک پروسه مداوم و ذاتاً رابطه ای و ارتباطی تاکید می کند. به عنوان یک پروسه اجتماعی تولید مشترک معنا. چنین درکی به مشروعیت بخشیدن و تقویت رویکرد های گفتگوی بیشتر و مشارکتی به دیپلماسی فرهنگی که آغاز به پیشنهاد شده اند کمک می نماید.
در این گزارش بدنبال شفاف سازی درک پیچیده معاصر از دیپلماسی فرهنگی بوده ایم. با انجام این کار، ما معضل اصلی دیپلماسی فرهنگی را در هدف اصلی آن قرار داده ایم که به منافع راهبردی دولت های ملی خدمت می کند و در عین حال وعده حرکت فراتر از منافع ملی را برای پشتیبانی از خیر بزرگ تر بوسیله تبادلات فرهنگی متقابل می دهد. تنش های زیر با این تناقض کلیدی مرتبط می باشد که بر عملکرد دیپلماسی فرهنگی ملی در دنیای پرنوسان امروزی تأثیر می گذارد:

از آنجا که دیپلماسی فرهنگی باید منافع عمومی و همین طور منافع راهبردی ملی را ارزش گذاری کند، کشورها باید یک بازی دوگانه را انجام دهند، به عنوان مثال تعادل بین بی طرفی و مزیت راهبردی در کارهای پخش بین المللی برای دستیابی به اعتبار و مشروعیت.

منافع ملی تجسم یافته در دیپلماسی فرهنگی هیچگاه صرفا توسط تفکر ابزاری یا محاسباتی هدایت نمی گردد. بلکه در ایده ها و تأثیرات متمایز درباره ی ملت و جایگاه آن در تصور سایر ملت ها، همچون «نظریه های عامیانه» و نقاط کوری که نسبتاً از استدلال و تأمل عقلانی مصون هستند، نهفته اند. مطالعات دیپلماسی فرهنگی باید صریحاً بر درک گسترده تر از ملی گرایی و تخیل های ملی خاص مبتنی باشد: دیپلماسی فرهنگی یک میدان آزمایشی برای احتمالات سیاست به رسمیت شناختن بین ملت ها و شاید فراتر از آنست.

تنش های دائمی بین کارهای دیپلماسی فرهنگی سنتی مبتنی بر تبادل اجتماعی و فرهنگی مانند تعاملات مردمی، پروژه های مشارکتی و غیره از یک سو و کارهای مبتنی بر رقابت بخشی و بازار در حوزه های فرهنگی درحال جهانی شدن از طرفی وجود دارد.. باتوجه به گسترش انواع فعالیت ها در زمان های اخیر - ما حتی به حوزه رو به رشد دیپلماسی دیجیتال اشاره نکرده ایم - در عرصه دیپلماسی فرهنگی، ممکنست تفکیک مفهوم «دیپلماسی فرهنگی» و بررسی جداگانه روش های مختلف آن مفید باشد.، هر کدام با پویایی های متفاوت، ادغام های مختلف در حوزه های فرهنگی و حرفه ای خاص و جوامع شرکت کننده.
چنین تنش هایی با گفتمان های سیاستی و استراتژی های تأثیرگذار بر دیپلماسی فرهنگی در دو دهه گذشته، خصوصاً قدرت نرم و برند سازی ملت (Aronczyk Citation 2013)، که بر رقابت بین ملت ها متمرکز است، تشدید شده است. آیا ظهور گفتمان قدرت نرم - که به شیوه های مختلف تفسیر و اجرا می شود - به ابزاری سازی خاص تبادل فرهنگی کمک کرده است؟ آیا ممکنست در این پروسه پتانسیل دیپلماسی فرهنگی برای ایجاد درک بین فرهنگی جدید و کاهش بی اعتمادی را محدود کند؟ یا سایر گرایش ها در ICR، مانند جهت گیری هایی که در دستور کار فرهنگ اتحادیه اروپا در روابط خارجی نمونه ای است، شتاب کافی برای سوق دادن دیپلماسی فرهنگی به سمت دوجانبه بیشتر ایجاد می کند؟

1402/09/07
12:06:07
5.0 / 5
504
تگهای خبر: آموزش , اقتصاد , اینترنت , بازی
این مطلب را می پسندید؟
(2)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۸ بعلاوه ۲
جوان بین Javanbin
javanbin.ir - حقوق مادی و معنوی سایت جوان بین محفوظ است

جوان بین

اخبار جوانان و نوجوانان