دخمه هایی در غبار

دخمه هایی در غبار جوان بین: دمای زیر صفر درجه تهران؛ اتوبان آزادگان. قول و قرارها با «مامان» گذاشته می شود؛ گزارشی بدون نام از پاتوقی که پاتوق دارش را معرفی نمی کنند، بدون حق فیلمبرداری و تک روی در شبه بیابانهای وسیع اتوبانی در جنوب تهران که فرعی های ورودیش را با نخاله های ساختمانی و شیشه شکسته با ارتفاعی یک و نیم تا دو متری مسدود کرده اند؛ اینجا پاتوقی «سخت در دسترس» است و در همسایگی «باغ انگوری».


به گزارش جوان بین به نقل از ایسنا، مسیریاب انتهای مسیر را نشان می دهد، جاده ای خاکی در یکی از فرعی های اتوبان آزادگان که انتهایش را با تپه ای از خاک و نخاله ساختمانی بن بست کرده اند؛ با نگه داشتن ماشین، سگ ها دوره مان می کنند و با پارس های پیاپی غریبه بودنمان را به رخ می کشند؛ خیابانی تاریک در هوایی سرد و غبار گرفته که تنها رهگذرانش زباله گردهایی هستند که گذرشان به آن خیابان پر از چاله و چوله تنها یک دلیل دارد و آن فروختن بار ضایعات برای تأمین چند گرمی موادمخدر و در خوش بینانه ترین حالت خرج و معاش روزانه.
۶ـ ۷ خانه کهنه و قدیمی در یک ردیف دیده می شوند که محل خرید ضایعات هستند؛ سگی روی بام یکی از خانه ها ایستاده و مدام پارس می کند، آنقدری که سگ های دیگر را از دالانهای خانه ها و زمینهای بایر اطراف بیرون می کشد، اینبار همگی با هم به سویمان پارس و اجازه نزدیک شدن به خانه ها و پیاده شدن از ماشین را نمی دهند، با صدایشان کم کم صاحبان خانه ها خارج می شوند و با ایستادن جلوی در نگاهمان می کنند؛ خانه هایی قدیمی با ورودی های باریک و راهرو مانند که به حیاطی می رسند، حیاط هایی مملو از گونیهای بزرگ ضایعات که روی هم تلنبار شده اند؛ هر از گاهی زباله گردان گونی بدوش وارد فرعی و به سمت خانه ها می روند و بارشان را تحویل و یا در تاریکی انتهای خیابان از دید محو می شوند اما چشم هایشان خودی نبودن و ضرورت دور شدن ما از آنجا را بهمان گوشزد می کنند.
بدنبال «مامان» می گردیم اما نمی توانیم نامش را بر زبان بیاوریم حتی شیشه ماشین را هم نمی توانیم پایین بکشیم بنابراین باز هم بدنبال نشانی درست مقصد می گردیم. کوره های آجرپزی سر به فلک کشیده دیگر نایی و دودی ندارند و بیابان متروکه اطراف که تا چشم کار می کند با تخلیه نخاله های ساختمانی و تخریب ساختمان های اطراف حالا دشت وسیع و بیابان طوری را ایجاد کرده، موید گذشت سالهای طولانی از خاموش بودن کوره هاست.




مسیریاب را خاموش و دور می زنیم و بدنبال مسیرمان، فرعی خاکی دیگری را داخل می شویم؛ خیابانی بدون تابلو که دو طرفش دشت بیابانی است که با تخلیه نخاله ها و شن و ماسه تپه هایی بوجود آورده اند که دسترسی و ورود به پاتوق را سخت می کند بنابراین افراد عادی دلیلی برای حضور در این مکان ندارند مگر....
کانکس کاهش صدمه و عرضه خدمات به معتادان متجاهر و کارتن خواب ها، مقصدی است که بدنبالش بودیم و قرارمان کنار آن. در آن تاریکی لامپش هرچند با نوری کم جان اما روشنای راهمان می شود؛ ساعت از ۸ شب گذشته است و با عنایت به اتمام ساعت کاری عرضه خدمات باید درش بسته باشد اما هنوز رجوع کننده دارد.




ـ "مامان" زنی ۵۱ ساله و ریز نقش که نیمی از عمرش را معتاد بوده و ۴ ـ ۵ سالی از پاکی اش می گذرد، مورد اعتماد معتادان و کارتن خوابهای اینجاست و همه او را با این نام صدا می زنند؛ شبها را هم داخل کانکس بامداد می کند و ظهرها در نیمچه دیگی که دارد برایشان غذایی بار می گذارد.
معتادی متجاهر دم در کانکس ایستاده و مامان را صدا می زند: «مامان، مامان، غذا میدی برا دایی ممد ببرم گرسنه اش شده؟»
ـ آره مامان جان وایسا بیارم؛ چرا بهت گفتم بیا پتو ببر نیومدی؟ دو که روزه بهت گفتم
+ مامان به رفیقمم پتو میدی؟
مامان، چهار ـ پنج نان لواش و کاسه ای کوچک حاوی تکه ای پنیر و حلوا شکری به دستش می دهد و در دست دیگرش هم لیوان چای می گذارد. با اندام نحیف و دود گرفته اش ابتدا چایی را هورت می کشد و با داغی آن به خودش می آید و تقاضای پتو می کند که "یاور" دیگری از کانکس، پتوی مسافرتی می آورد و روی ساق دستان معتاد می گذارد و از او می خواهد چای اش را بخورد تا بتواند با دستش پتوی سبز رنگ دیگری را هم با خود ببرد تا سرمای شب را به بامداد برساند.
دو مرد معتاد دیگر هم از راه می رسند و تقاضای پتو و لقمه نانی دارند که یکی پیرمردی با چهره افغانستانی ها و با لباس محلی و دیگری پسر جوان و قد بلندی که شباهت چندانی به کارتن خوابها ندارد اما با آنها همراه می شود و با گذر ازبلندی تپه ها در سراشیبی آن محو و وارد پاتوق می شود.
پیرمرد افغان؛ گردن کج می کند و آرام بدون حرف دستان یخ کرده اش را زیربغل می گذارد تا گرمای تنش به دستانش منتقل شود؛ لباس تنش مناسب این سرما نیست یا بهتر بگویم بدرد تابستان می خورد تا زمستان؛ «مونا» دیگر یاور این کانکس لیوان یک بار مصرف چای را بدستش می دهد تا با خوردنش گرم شود و چند نان و کاسه پنیر را بدست دیگرش می دهد و از او می خواهد بماند تا پتویی روی دوشش بیندازد. مامان پتوی آلومینیومی ضد حریق و ضد آبی را هم از کاورش خارج می کند: «عمو ممد دستت رو بگیربالا بپیچم بهت... ای جانم عمو آفرین؛ نایلونم میخوای یا آلونک داری؟ البته عمو ممد جا داره امشب بمونه بیرون نیست».




در کنار کانکس کاهش آسیب، کانکس سرویس بهداشتی وجود دارد اما بدون در و پیکر که مامان عنوان می کند دزدیده و بلا استفاده شده اند؛ حتی مرا پشت کانکس می برد و جای بریدگی آنرا نشان داده است که دزدان به اموال داخل کانکس هم رحم نکرده اند.
سپیده علیزاده، مدیرعامل موسسه نورسپید هدایت که حالا مدیریت این کانکس به وی سپرده شده بعنوان معتمد دیگر با مامان همراهی مان می کند. تهران شب زیر صفر درجه اش را می گذراند؛ هوا غبارآلود و سرد است؛ تنها روشنای راهمان چراغ قوه ای می شود که با آن به سمت یکی از پاتوق ها می رویم؛ یاوران دستانمان را می گیرند و از تپه ها بالا می کشند تا با سرازیر شدن به سمت دیگر تپه، داخل پاتوق شویم. قول و قرارها از قبل گذاشته شده: دسته جمعی وارد پاتوق می شیم، فیلمبرداری ممنوع، اسمی از پاتوق نمی آرید و....
دشتی وسیع که با ریخته شدن نخاله های ساختمانی و تکه های آجر و شیشه و... در تاریکی هوا راه رفتن را کمی دشوار می کند و باید زیر پایت را نگاه کنی تا بتوانی راهی برای گذر پیدا کنی، چیزی جز تاریکی محض و نخاله دیده نمی گردد، سمت چپ مسیرمان گودالی با عمق دو سه متر دیده می شود که آنجا درختان کاج کاشته اند، مامان می گوید زیر درختان کسی نیست چون مکانی خوب برای در دید نبودن نیست و اول مسیر پاتوق است، از ما می خواهد به آن سمت نرویم: «مامان جان نرووو هم اکنون اونجا کسی نیست؛ در ضمن سر خود و تنهایی هم نرید جایی خطرناکه می گیرن و می برنتون و دوربین و موبایلتونو می گیرن». از سر کنجکاوی سراشیبی را بدون چراغ قوه به سمت درختان پایین می رویم؛ دخمه هایی غار مانند با دهانه ای حدودا نیم متری در تپه هایی که لابه لای درختان بوجود آورده اند دیده می شود، مامان به سرعت پایین می پرد و فریاد زنان صدایمان می کند و اینبار با تذکری جدی تر بالا می کشدمان و اجازه نمی دهد از آن مسیر راهمان را ادامه دهیم؛ نگاهم به آن دخمه هاست اما تاریکی و غبارآلودگی هوا در کنار تذکرات مامان مجبورمان می کند دستان یاوران را گرفته و خودمان را به بالای گودال برسانیم.
«اینجا روزانه حداقل ۵۰ تا ۶۰ رجوع کننده دارم و هم اکنون بیشترین خدماتی که اَزمون میخوان پماد سوختگی هست چون اکثرا چرتشون میگیره می افتن داخل آتیش و می سوزن به خاطر همین باند و چسب زخم و پماد و به خصوص توی این هوای سرد، قرص سرماخوردگی و چرک خشک کن میخوان» اینها را سپیده علیزاده در طول مسیر تعریف می کند.
مامان به همراه یاور دیگری که "شهرزاد" صدایش می زنند جلوتر از ما راه می رود و هر از گاهی به سمتی می رود و اسمی را بلند صدا می کند تا این گونه با نزدیک شدن به محدوده آلونک هر معتاد و کارتن خوابی، حضورمان را اعلام نماید و همچنین که راه می رویم از عرضه وسایل پیشگیری به معتادان و کارتن خوابها می گوید: «وسایل پیشگیری هم بهشون می دیم و هر چند وقت یکبار با کیت ازشون آزمایش اچ آی وی هم می گیرم و توی گشت هامون اعلام می نماییم که اگر کسی رابطه پرخطر داشته و شک داره بیاد آزمایش بده، البته بایدصحبت نماییم تا قانع بشن بیان کیت بگیرن. بعضیهاشون خودشون میان و میگن مامان از ما کیت می گیری؟ که به ندرت مثبت درمیاد و البته یه چند تایی هم مثبت شد اما اونایی که خودشون می دونن چیکار کردن و مثبت هستن جرات نمی کنن بیان کیت بگیرن و اگر هم داشته باشن (اچ آی وی) نمی زارن ازشون کیت بگیریم. اینجا میاییم و به تزریقی ها سرنگ تمییز می دیم البته بگم مبتلا شدن هم از تزریق هست و هم جنسی اما خودشونم نمیدونن کِی گرفتن چون کسی که تزریق می کنه خب برنامه هم داشته اما خودشونم خبر ندارن».
همچنین در تاریکی راه می رویم، در بیابانی که تنها روشنای راهمان نور کم جان چراغ قوه است و لاغیر؛ چیزی جز نخاله و کوره های سر به فلک کشیده دیده نمی گردد، در آن سرما جز خودمان کسی را در آن دشت بیابانی نمی بینم، فقط در دور دست چند ردیف درخت دیده می شود که مامان پس از سرک کشیدن های یواشکی به چند جهت راهش را به سمت درختان کج می کند: «پاتوق اون سر هست بیایید این طرفی بریم اینجاها کسی نمی مونه توی این سرما».


شرایط خطرناک گذران شبهای سرد برای زنان معتاد متجاهر

با "سپیده"، "شهرزاد" و "مامان" همچنان در حرکت هستیم: «اسم پاتوق رو توی گزارشت نزن و بزنید پاتوق آزادگان؛ اینجا بالای ۱۰ تا پاتوق هست و اگر اسم پاتوق رو بیارید می ریزن اینجا؛ زندگی اینا که بهتر نمیشه، فقط میرن جای دیگه و اونور اتوبان می گن پاتوق اینور رو لو دادن. اینجا جزو پاتوقهای بزرگ و پرجمعیت هست و میانگین ۱۵۰ نفری اینجا هستن».
سپیده علیزاده گذری دارد به تجربیاتش در مرکز کاهش صدمه پارک شوش که علیرغم تمامی حواشی و اختلافاتی که درمورد نگداشت آن وجود داشت از درد دل هایش می گوید و این که هم اکنون کانکس های کاهش صدمه را در کنار پاتوق های پرخطر مدیریت می کند: «ما با خانمهایی که اینجاها زندگی می کنن کار داریم و تلاش می نماییم کاهش صدمه رو در موردشون اجرا کنیم؛ قبلنا اینها رو جمع و راضی می کردبم که اگر معتادی و مصرف کننده هستی لازم نیست زندگی گروهی با مردان صدمه دیده در زیر زمین و پاتوق های پرخطر داشته باشی و اینو تجربه کنی، می تونی به مراکز و دی آسی های بهزیستی(مراکز گذری کاهش اسیب) بیایی و اونجا زندگی کنی؛ البته بعد یه مدتی رفت و آمد بینشون بهمون اعتماد می کردن و می اومدن اما هم اکنون مجبورم دخترهامو به صاحبان پاتوقها بسپارم و مجبورم بیام توی پاتوقهایی که کانکس نداریم و بگم این دختر مرکز من بوده و حواست بهش باشه و احترامشو نگه دارید چون زایمان کرده و یا اون یکی میخواد برگرده خونه و یا این یکی... ».
«توی شبهای سرد کار ما سخت تر میشه چون دیگه وسط بیابون دیده نمیشن و میرن آلونک پیدا کنن و این کار ما رو سخت تر میکنه چون دیگه در دسترس ما نیستن؛ البته این برای خانوم ها خطرناکتره چون شرایط توی آلونک برای زنان صدمه دیده بدتر میشه».
از سپیده درمورد مرگ و میر معتادان در پاتوق آزادگان در شبهای سرد می پرسم: «یک نفر توی همین پاتوق چند وقت پیش فوت کرد اما این که علتش چی بود نمی دونم. در مورد کارتن خوابها علتش دقیق معلوم نمیشه که یخ زده یا اور دز بوده یا سکته، علت مشخص رو حداقل ما نمی فهمیم».


آلونک نایلونی یک متری «مریم»

به گزارش جوان بین به نقل از ایسنا، بالاخره بعد چندین متر پیاده روی در آن دشت بیابانی، نور آتش ها نمایان می شود. برخلاف آتشی کم جان و اندازه کف دست که معتادان شبها در پاتوق ها برای مصرف مواد روشن می کنند تا از نظرها دور بمانند، روشنای این آتش هر چند با زبانه ای کوتاه اما وسیع تر و نیم متری می شود که تصور می نماییم یه عده زیاد دور هم هستند که مامان می گوید: «ضایعاتشونو آتیش زدن و داره می سوزه تا فلزات و مس هاش در بیاد؛ کابل برق و لاستیک و اینا رو میسوزونن؛ هم اکنون خودشون دور این آتیش نیستن و سمت آلونک هستن، شبهای خیلی سرد تعداد کارتن خوابها روی زمین کم هست و میرن جاهایی که زیر زمین هست». با این جمله به یاد همان حفره هایی می افتم که در گودال ورودی پاتوق دیده بودم و اجازه نزدیک شدن را ندادند.





با فاصله چندمتری از ضایعات درحال سوختن نور دیگری دیده می شود. مامان با صدای بلند شروع می کند به صحبت کردن: «اینجا آلونک مریمه؛ مممریم.... مممریم... می دونی چیه، این پاتوق خیلی وسیعه و هرکسی یه گوشه ای نشسته».
به گزارش جوان بین به نقل از ایسنا، اینجا نقطه پایانی این پاتوق است؛ در بلندی که چند متر جلوتر قرار دارد، دیوار و حصاری عریض با درهای کهنه و قدیمی بوجود آورده اند همچون خط مرزی؛ درها و چوبها را کنار یکدیگر ردیف کرده اند و آن سوی این خط، خانه هایی دیده می شود: «این خونه ها محل خرید و فروش ضایعاته».
مامان قدم هایش را به سمت آلونک مریم تندتر می کند تا آمدنمان را خبر دهد؛ آلونک که نه بلکه دخمه مریم چیزی نیست جز چادری شاید یک متری که با تکه های نایلون، بنر و تکه پارچه روی دو سه تکه چوب همچون چادرهای سرخپوستی طوری بنا شده که آتش نیمه جان پیت حلبی ۱۷ کیلویی در تاریکی بیابان در معرض دید نباشد؛ تا محل را نشناسی نمی توانی آلونک و آتش را پیدا کنی. مریم با صدای مامان از آلونکش خارج و درحال احوالپرسی است که با سرش نگاهی به ما می اندازد و با دراز کردن دستش برای سلام دادن، اجازه نزدیک شدن به ما می دهد. زنی جوان با مانتو و شلوار و کتانی مشکی که مقنعه و کاپشنی سیاه بر تن دارد؛ صورت گرد و ابروان باریکش که با مدادی همرنگ لباس هایش کشیده شده، روی چهره اش نشسته. داخل چادر مردی جوان روی تکه سیمانی که حکم صندلی دارد نشسته و از شدت سرما زیپ کاپشنش را کشیده و سرش را در بین کلاه کاپشنش پنهان کرده و با دستانش دو زانویش را بغل کرده. مریم روبروی چادرش هم با نایلون چادر کوچک حدودا یک متری دیگری علم کرده که علاوه بر این که نور آتش را از روبرو پنهان کرده و در دل گرفته، می گوید انبار ضایعاتش است و در گوشی از مامان لباس گرم و پتو می خواهد و قرار می گذارند تا فردا بامداد یکدیگر را ببینند.
تا یادم نرفته این را هم بگویم آلونک مریم انقدر کوچک است که دو نفر در حالت نشسته در داخلش جا می گیرند و ابعادش و سرمای زمینِ عاری از هر زیراندازی، اجازه نمی دهد حتی بتوان آنجا خوابید.
« ۳۸ سالمه و ۴ تا بچه دارم؛ یکیشون توی کار مبل هست و یکی دیگه رو هم تازه گرفتن(زندانی است) و یه دخترمم هم توی بهزیستیه البته دو تا از بچه هام توی بهزیستی هستن که یکیشون ۱۶ و اون یکی هم ۲ سالشه. از ورامین اومدم اینجا به خاطر بچه ۲ ساله ام چون شوهرم ما رو گذاشت اینجا و رفت».
مریم مصرف کننده شیشه است و علیرغم این که تجربه ترک اعتیاد را دارد از دلیل کارتن خوابی و مصرف مجددش می گوید: «ترک کردم؛ توی طرح گرفتنم(طرح جمع آوری معتادان متجاهر و کارتن خوابها) و رفتم ماده ۱۶ (مرکز ترک اعتیاد اجباری) و گفتن حمایتت می نماییم اما بعد آزادی جا نداشتم و پس برگشتم اینجا و باردیگر شروع کردم به کشیدن، وقتی اینجا بر می گردی می شینی پیش هم مصرفی هات، باردیگر کشیدن شروع میشه و.... خب جایی نداشتم برم؛ با دخترم و شوهرم اون طرف اتوبان زندگی می کردیم که شوهرمم رفت».
سپیده از زمان آشنایی اش با مریم می گوید و سرنوشت دخترش: «حدود دو سال پیش بود که مریم با شوهرش و دخترش توی چادر زندگی می کردن، صحبت کردم باهاشون و بردمشون مرکز (مرکز کاهش صدمه شوش) اون موقع دخترش ۱۴ ساله بود که رفتیم مرکز اما مریم گفت کار دارم و می رم دنبال پسرم و رفت و دو هفته ازش خبری نشد به خاطر همین نتونستم بیشتر از این دخترش رو نگه دارم و تحویل ۱۲۳ دادیم(بهزیستی) و دیگه هم اکنون دختره درس می خونه و توی بهزیستی هست البته اینطوری عاقبت بخیر شد و منتظره اینام پاک بشن و برن دنبالش»
مریم: «خب چیکار کنم جا ندارم و پول ندارم خونه بگیرم تا برم دنبال دخترم».
از مریم درمورد دلیل ماندنش در این محل در این شب سرد می پرسم و این که چرا گرمخانه نرفته و خطر ماندن در پاتوق برای زنان: « خب دلیل این که گرمخونه رو دوست نداریم زیاده؛ این که تا بریم و برگردیم به پاتوق سخته و توی پاتوق هم تنها نیستیم ک سخت باشه البته مجبوریم و تنها هم نمیشه توی پاتوق موند» مریم وقتی اینها را می گوید به "پارتنرش" که حالا سرش را روی زانوانش گذاشته تا گرمای آتش صورتش را گرم کند، اشاره می کند: «اینجا تا ۱۰ روز پیش ۸ـ ۹ تا خانم بودیم که توی طرح گیر افتادن و بعضیهاشونم چادر دارن و میزنن و میرن داخلش».


آلونک «احمد» مستتر بین نخاله ها

به گزارش جوان بین به نقل از ایسنا، به سمت پاتوقی دیگر می رویم؛ آدمیزاد و پاتوقی نمی بینم و باز تا چشم کار می کند بیابان است و بیابان است و تاریکی: «اینجا می تونید پاتوق ببینید اما باید چشم پاتوقی داشته باشید تا بتونید پیداشون کنید؛ ببینید اونجا هم یه آلونک هست، آلونکه احمده» اینها را سپیده می گوید و با آن که با دست به سمت آلونک اشاره می کند باز چیزی نمی بینم گویی در میان نخاله ها و چاله های بیابان خودش را استتار کرده باشد. مامان از دور صدایش می کند: «احمد نیستی؟ ااااحمد کجایی؟ اااحمممددد».




در فرو رفتگی قسمتی از بیابان که از تخریب بنایی کهنه به جای مانده چنان با مهارت با بنر و بتون آلونکی درست کرده که تا نزدیکش نشوی و نور چراغ قوه را نندازی نمی توانی تشخیص دهی اینها که روی سطح زمین ریخته نخاله نیست بلکه سقف آلونک است؛ سقف آلونک درست در جایی که هم سطح زمین می شود با تکه های پارچه و بنر تبدیل به سقف شده و برای در امان ماندن از دست باد دورتا دورش تکه های آجر شکسته و سیمان و سنگ چیده و روی آنها هم به طرز نامرتبی چوب و یونولیت ریخته شده تا دیده نشود. ورودی آلونک که یک متری پایین تر از سطح زمین است با سلیقه خاصی با کاشی و موزاییک، سنگ فرش شده اما کسی آنجا نیست. داخل آلونک خالی از هر وسیله و حدود ۱/۵ متری می شود؛ اینجا آدمی را به یاد گورخوابهای نصیرآباد می اندازد.


«فرح خانوم» کارگر زیاد دارد


سربالایی تپه مانندی را بالا می رویم که در سراشیبی آن آلونکی دیگر قرار دارد؛ باز هم مامان جلوتر می رود که صدایی شنیده می شود: «مامورا اومدن پاشو پااااشو» مامان با خنده آغاز به صحبت می کند: « ماییم فرار نکنید»
ـ «ععع مامانه»
همان معتادانی هستند که برای دریافت شام و پتو جلوی کانکس دیده بودیم یکی جوان و قد بلند و دیگری با چهره ای دود گرفته که از شدت چرک دستها و لباس ها تنها سفیدی چشمانش دیده می شود. روی دو پا نشسته، با یک دست غذا و دست دیگرش را روی زانوانش گذاشته و سرش را بلند نمی کند یعنی نای بلند کردن سرش را ندارد؛ آتش بسیار کوچکی جلوی در آلونک روشن کرده اند شاید اندازه کف دستی شود و آنقدر کوچک که نه برای گرم شدن بلکه صرفاً برای استعمال موادمخدر کفایت می کرد؛ دو پرس غذا کنار آتش است؛ یکی درحال مصرف مواد و دیگری درحال اتمام غذا.




آلونک اینها هم در گودالی بنا شده اما از آلونک بودن فقط نامش را یدک می کشد چون که آنقدر کوچک و سقفش کوتاه و نزدیک به زمین است که حتی نمی توانی درونش بنشینی و تنها میتوان پاها را درون شکم جمع کرد و دراز کشید: «ببخشید چایی نداریم تعارف نماییم اما نون و پنیر داریم می خورید؟»
درحال مصرف مواد هستند و چون غریبه هستیم بر حسب عرف نزدیک تر نمی شویم اما مامان جلو می رود: «مامان رفتی جلو کانکس؟ کی بود؟» که پسر جوان اسباب مصرفش را دست به دست کرده و جواب می دهد:: هیچکس نبود فقط یک پسره اومده بود برا فرح خانوم پتو بگیره؛ ایرانی نبود افغانی بود، ماشاء الله فرح خانوم کارگر زیاد داره خودش نمی آد».
سپیده و مامان نگران کانکس هستند چون که یکی از یاوران خانم آنجا را به امانت تحویل گرفته و سفارش می شود تا راهمان را به سمت کانکس کج نماییم «همه پاتوق های اینجا همینه؛ اینجا خیلی وسیعه تا چشم کار می کنه، اما پاتوق همینه».





جوان معتاد سراغ خیری را می گیرد تا دندانهایش را از نو بسازد: «خیر سراغ ندارید دندونهامو درست کنم؟ خداوکیلی اگه دندونامو درست کنن دیگه نمی کشم و ترک می کنم» که سپیده در جوابش می گوید: «تو ترک کن به جان بچه هام برات درست می کنم»
ـ «خداوکیلی راست می گی؟ ترک کردم بیام کانکس بهتون بگم؟»
+ «آره بیا»
مامان در رابطه با پاتوق بیشتر می گوید: «اینجا جزو پاتوقهای مسلح هست اما با ما کاری ندارن چون سپیده اینکارس و چندین ساله داره توی پاتوق ها رفت و آمد میکنه». سپیده هم در تکمیل صحبتهای مامان ادامه می دهد: «پاتوقدارها آمارهای پاتوقها رو دارن و بستگی داره چه ساعتی و شیفتی بیایید؛ اینجا شیفت بندی دارن اینم بگم که کسی پاتوق دار اصلی رو نمی شناسه».
به گزارش جوان بین به نقل از ایسنا، به سمت کانکس می رویم از خاکریزهایی که برای ورود به پاتوق بالا آمده بودیم، پایین می رویم، صدای سگهایی که اطراف کانکس می چرخند با دیدن ما بلند می شود و یکیشان حمله می کند که مامان به کمکمان می آید.


کوچک سازی مراکز کاهش صدمه به کانکس!

وقتی معتادان پاتوق ها را به مراکز ترک اعتیاد الزامی ترجیح می دهند

سپیده علیزاده مدیرعامل موسسه نورسپید هدایت در گفتگو با ایسنا، هدف از استقرار کانکس های کاهش صدمه در پاتوق ها را صرفاً پتو و غذا دادن به معتادان و کارتن خوابها نمی داند و می گوید: ما می خواهیم با افراد صدمه دیده و در معرض خطر در مکانهای این چنینی ارتباط بگیریم در واقع هدف اصلی این کانکس ها، کاهش صدمه و اچ آی وی است و زمانی که معتادان و کارتن خوابها برای دریافت خدمات خوراکی و غیرخوراکی رجوع و تعامل برقرار می کنند، می پرسیم که سوزن و سرنگ استریل لازم دارند و یا رفتار پرخطر داشته اند؟. همینطور هدف دیگر ما شناسایی، ارتباط گیری و عرضه خدمات به زنانی است که در این پاتوقها زندگی می کنند.
وی از تجربیاتش در ساختمان مرکز کاهش صدمه پارک شوش می گوید که حدود سه سالی مدیریت آنجا را در دست داشته و در طول این زمان اختلافات و حواشی زیادی برای نگهداشت آنجا بین شهرداری و بهزیستی وجود داشت، از این که گفته بودند این مکان محلی برای عرضه خدمات به زنان مساله دار است تا خرید و فروش موادمخدر و تاکید بر عدم ادامه فعالیتش که خودش اینطور پاسخ می دهد: «حواشی خیلی زیادی درست کردند و حتی از قاضی نامه گرفتند در صورتی که نه پرونده ای تشکیل شد و نه چیزی؛ اما شهرداری ساختمان را از ما گرفت و مدیریتش هم تغییر کرد؛ بعدش پارک را حصار کشی کردند و در ورودی گذاشتند به طوریکه ورودی خواهران از برادران جدا شد، این گونه رجوع صدمه دیده ها به مرکز کم شد؛ عده ای از صدمه دیده ها به شهر خود و عده ای هم به سمت صدمه برگشتند در صورتی که ما سه سال سعی کردیم تا به اینها آموزش بدهیم که چیز ارزشمندی در وجودشان دارند به نام "زن" و متفاوت و مادر هستند و باید نزد خانواده برگردند».
وی که عنوان می کند کانکس های کاهش صدمه مزایا و معایب خودشان را دارند تاکید می کند: با گذشت ۱۸ سال از فعالیتم در زمینه کاهش صدمه به جرات می گویم کانکسها یکی از موثرترین پروژه های کاهش صدمه در طول این سالهاست اما کارش از یک مرکز سخت تر است چون که امنیت مراکز کاهش صدمه و سرما و گرما و آب و برقش معلوم است اما اینجا حتی سرویس بهداشتی هم می گذاریم، در و شیرآلاتش به سرقت می رود و یا در سرما و گرما برقش می رود. در آغاز کار با شهرداری صحبت کردیم تا هزینه های کانکس را بهزیستی و محل استقرار و آب و برقش را شهرداری تأمین کند اما در اجرا به همه تعهدات عمل نمی شود.
علیزاده به علل و چرایی عدم تمایل کارتن خوابها و معتادان متجاهر جهت استفاده از گرمخانه هم اشاره و با اعلان اینکه یکسری از معتادان بلند نمی شوند از پاتوق به گرمخانه بروند چون شرایطشان بگونه ای است که باید باز هم هزینه کنند و به پاتوق بازگردند بنا بر این یا روی زمین آلونک درست میکنند یا به زیر پل ها و زمین پناه می برند اظهار داشت: کانکس های کاهش صدمه اغلب در محلات و پاتوق های سخت دسترس مستقر می شوند. معتادان اگر در چنین مکان هایی می مانند بدلیل امتناع از درمان الزامی و ترک اعتیاد الزامی و طرحهای ضربتی جمع آوری معتادان و کارتن خوابهاست بنابراین یکی از اهداف برای پوشش و عرضه خدمات کاهش صدمه و استقرار کانکس ها در چنین مکان هایی همین موضوعات است.


آمار پاتوق ها را نمی دهیم

دکتر فرهاد اقطار، معاون پیشگیری و درمان اعتیاد مرکز توسعه پیشگیری و درمان اعتیاد سازمان بهزیستی کشور در گفتگو با ایسنا، در خصوص پراکنده شدن پاتوقها با اجرای طرح های جمع آوری معتادان متجاهر می گوید: پاتوق ها سریع جا به جا می شوند بنابراین دیگر آمار پاتوق ها را به کسی نمی دهیم. ما پاتوق شوش را حل می نماییم اما می بینیم معتادان به پاتوق فلان بزرگراه و اتوبان و پل می روند. ما مدتی اسامی پاتوق ها را به دستگاههای مربوطه اعلام می کردیم اما دیدیم می روند و پاتوق را می سوزانند و جمع می کنند.
اقطار در پاسخ به این سؤال که بهزیستی موافق وجود پاتوق هاست؟ چون که در گذشته معتقد بود با وجود پاتوق می تواند صدمه دیدگان و افرادپرخطر و یا در معرض خطر را شناسایی و با عرضه خدمات کاهش صدمه آنها را به سمت پاکی هدایت کند، می گوید: هنوزم موافقیم؛ همین هم اکنون علاوه بر دی آی سی (مراکز گذری کاهش آسیب)، موبایل ون هم داریم این در حالیست که در پاتوق ها تیم اوتریچ مستقل و وابسته به مرکز هم گذاشته ایم و جدیدا کانکس هم در بعضی پاتوق ها مستقر کرده ایم.
وی در مورد استقرار کانکس ها در پاتوق های معتادان بیشتر توضیح و ادامه می دهد: این کانکس ها همان اتاقک ها هستند که با شناسایی مناطق دارای پاتوق، کانکس را آنجا می گذاریم و پاتوق که تغییر نمود، آنرا می بریم و جایی دیگر مستقر می نماییم.


استقرار کانکس تنها راهی است که برایمان باقی مانده

اقطار با اعلان اینکه در این کانکس ها خدمات قابل عرضه شامل وسایل پیشگیری و بسته های بهداشتی و پتو و... وجود دارد می افزاید: این برای آن است تا اگر فردا پاتوق را بهم زدند، بتوانیم کانکس را برداشته و جایی دیگر بگذاریم و این تنها راهی است که برایمان باقی مانده است. قبلا جا و مکانی اجاره می کردیم و اجاره بهاء پرداخت می کردیم اما بعد مدتی همه چیز بهم می خورد؛ نزدیک پاتوقها باید مکانی باشد (دی آی سی ها) که پاتوقها یا وابسته و یا مستقل از این مراکز باشند؛ در پاتوقهای مستقل تیم اتریچ ورود و آنجاییکه وابسته هست، معتاد رفته و وسایلش را برداشته و خستگی در می کند و می رود ؛ ما یک خودرو هم می گذاریم تا در مناطق صدمه خیز حرکت و خدمات بهداشتی و بسته های پیشگیرانه عرضه کند و UN هم در این حوزه کمک می نماید. علاوه بر این به جهت اینکه کانکس ها را به وسایل گرمایشی و سرمایشی مجهز کرده ایم و آنها را در مناطق پرخطر و صدمه خیز می گذاریم و اگر گفتند بروید جای دیگر، با عنایت به حمل و نقل سریع کانکس ها، بتوانیم برویم.
به قول وی این کانکس ها مکان هایی است که معتادان خدماتی همچون سرنگ و سوزن، کاندم، غذای گرم و لوازم کمک های اولیه دریافت و اگر هم لازم باشد، استراحت می کنند اما اجازه مصرف مواد مخدر ندارند.



اگر پاتوق را حذف نماییم، مجبوریم مراکز ترک اعتیاد الزامی (ماده ۱۶) را افزایش دهیم

اقطار به سیاستهای مواجهه کشورها با معتادان متجاهر هم اشاره و اظهار می کند: بعضی کشورها معتادان را از جلوی چشم جمع می کنند اما برخلاف اینها عده دیگری از کشورها معتاد را جلوی چشمانشان نگه می دارند تا چاره ای برای رفع این مشکل پیدا کنند. وقتی معتاد را جمع آوری کردیم ناخودآگاه جلوگیری از یادمان می رود. یادمان باشد اگر پاتوقی را جمع کردیم باز هم پاتوق دیگری ایجاد می شود و در این موقع ما «بروز» اعتیاد را به «شیوع» تبدیل نموده ایم چون که معتاد تمام نمی شود؛ وقتی از خانه بیرون انداخته می شود، پیش از این که ماده شانزدهی شود، وارد پاتوق شده و اگر پاتوق را حذف نماییم، مجبوریم مراکز ترک اعتیاد الزامی ماده ۱۶ را افزایش دهیم.


رایزنی برای پیشگیری از اجرای پیاپی طرح های ضربتی جمع آوری معتادان

معاون درمان اعتیاد بهزیستی به زمان رونق حضور معتادان در مراکز بهزیستی به بهانه دریافت خدمات اما با هدف سوق دادن آنها به سمت درمان اشاره و می گوید: زمانی معتادان به صورت اختیاری به مراکز ما هجوم می آوردند و تحت برنامه درمان قرار می گرفتند اما از وقتی آنها را در مراکز ماده ۱۶ جمع کردیم حتی دیگر به تیم های اوتریچ ما هم اعتماد نمی کنند و می ترسند آنها را زندانی و یا تحویل مراکز ماده ۱۶ بدهیم.
اقطار به نکته قابل تاملی اشاره کرده و می افزاید: مدتی هست با رایزنی با وزارت کشور و سایر ارگانهای مرتبط، جلوی این را گرفتیم و خواهان باقی ماندن این فرآیند شدیم و در لایحه ای هم این امر بیان شد؛ یعنی قرار شد دیگر و مدام طرح های ضربتی اجرا نکنند چون این پاتوقها برای من بهزیستی هست. باید دقت کنیم این افراد صدمه ای به جامعه نمی زنند و مصرفش در منطقه ای خاص (پاتوق) هست و ایمنی مصرفش هم با من بهزیستی هست. باید بپذیریم اینها با معتادانی که جا و مکان ندارند و گوشه خیابان مصرف می کنند، فرق دارند که این استدلال را مسؤلان قبول کردند.
وی ادامه می دهد: ما معتادی که گوشه خیابان و مصرف می کند را جذب و به پاتوق نمی بریم بلکه پاتوقها شناسایی شده و تیم خودش را می شناسد اما این که بخواهیم از شوش معتاد برداریم و ببریم به پاتوق خودمان هم این کار را نمی نماییم چون سیاستها می گویند «تووی پاتوق خودت آدم بزار و کار کن».


مراکز ترک اعتیاد ماده ۱۶ سبب بهم ریختگی پاتوقها شد

اقطار در پاسخ به این که بدین سان آیا میتوان اظهار داشت که بهزیستی پاتوق داری می کند؟ این گونه پاسخ داد که ما پاتوق داری نمی نماییم بلکه کاهش صدمه می نماییم. ۹۶ دی آی سی در کل کشور داریم و بر مبنای این که چند تا تیم اتریچ داریم، می گوییم چند تا پاتوقمان فعال است.
وی می افزاید: مراکز ترک اعتیاد ماده ۱۶ سبب بهم ریختگی پاتوقها شد. یکی دو بار که معتادان را بگیرند دیگه سراغ منِ دولتی نمی آیند و می ترسند. ما تلاش کردیم این چند وقته جبران این اتفاق رخ داده را کرده و شرایط بهبود را ایجاد نماییم. هم اکنون ۱۳۵ تیم سیار وابسته به مراکز گذری و ۱۲ تیم سیار مستقل در کل کشور داریم. همینطور ۹۶ دی آی سی و ۶۱ سرپناه شبانه هم داریم که در کنار آنها ۳۸ موبایل ون هم فعال و ۱۹ موبایل ون دیگر اضافه خواهد شد.
اقطار تعداد کانکس های مستقر در پاتوق ها و مناطق صدمه خیز را هم ۵۱ مورد اعلام نمود.
به قول وی تیم سیار وابسته به مراکز گذری حدود ۲۳ هزار و ۴۳۶ نفر را پوشش می دهند و در پاتوقها فعال می باشند. در تیم سیار مستقل هم ۱۸۹۳ نفر در پاتوق از بهزیستی خدمات دریافت می کنند که توسط تیم سیار خدمات دهی می شود این در حالیست که این خدمت به گستردگی قبل نیست و طبیعتا هم نخواهد بود.



1401/11/25
10:17:35
5.0 / 5
574
تگهای خبر: آموزش , بهداشت , بهزیستی , جامعه
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۴ بعلاوه ۴
جوان بین Javanbin
javanbin.ir - حقوق مادی و معنوی سایت جوان بین محفوظ است

جوان بین

اخبار جوانان و نوجوانان